«به آهستگی» و «بازنده» بازی کرده است. قاضیانی در نمایشهای در «انتظارگودو»، «دفتر یادداشت»، «خرس»، «مثل خون برای استیک»، «قصه تراخیص» و «خرس و خواستگاری» نیز بازی کرده است. با این کارنامه کاری، حضور قاضیانی ناگهانی هم نبود اما او در به همین سادگی دیده شد. با هنگامه قاضیانی خلاف روال گفتوگوهایمان حرف زدیم. این بار ماجرای گفتوگو قصه 2زن است؛ طاهره، نقش اول به همین سادگی، زنی که میماند و هنگامه قاضیانی، زنی که میرود.
-
برای شناخت طاهره باید از چه راهی رفت؟
طاهره کدهای مختلفی داشت که میتوانستم بهوسیله آنها او را بشناسم. یک نوع سکوت و تسلیم در شخصیت طاهره وجود داشت که سرسپردگی است، نه به معنای سازش. من احساس میکردم که باید بیشتر درونگرا میشدم و بیشتر حرکات بیرونیام را کنترل میکردم. من باید به سکوت و آهنگ دلگرفتگی روزانه آدمی که نمیتواند حرفهایش را با کسی بزند و همه حرفهایشان را با او میزدند، میرسیدم و حس مادرانهای که چون خودم مادر هستم میفهمیدمش؛ همین!
-
شناختتان از طاهره کمکم عوض نشد؟
کاملتر شد. اتفاق بامزهای که برایم افتاد این بود که هر روز که میگذشت احساس میکردم یک بخش جدید از طاهره را میشناسم و هر روز نما به نما این شناخت بیشتر میشد.
-
خود شما با توجه به شخصیتتان نمیخواستید شخصیت طاهره را هم عوض کنید؟
نه، اصلا این وسوسه را نداشتم. یکی از نگرانیها سر انتخاب من بهعنوان طاهره همین بود. من قبل از این که آقای میرکریمی را ببینم میدانستم که طاهره چه شخصیتی دارد ولی سعی نکردم شبیه طاهره وارد دفتر شوم. در مصاحبه با آقای میرکریمی هم دیدگاههایم را گفتم، آقای میرکریمیگفت هر چقدر بیشتر حرف میزنی بیشتر از شخصیت طاهره دور میشوی.
معمولا زمانی احساس خوبی در بازیگری به آدم دست میدهد که بتواند یک روح جدید را خلق کند؛ روحی که شبیه شخصیت خودت نباشد. دیدهاید ساختن یک پازل چقدر لذت بخش است؟ ساختن این شخصیت هم مثل ساختن پازل برای من لذتبخش بود.
-
علت اولیه انتخابتان چه بود؟
اگر بخواهم صادقانه بگویم شنیده بودم که شخصیتی به اسم طاهره نوشته شده که دوستداشتنی است و درآوردناش سخت است. یکی از آرزوهای من بعد از دیدن فیلم «زیر نور ماه» کارکردن با آقای میرکریمی بود. پسرم- اشکان- هم آرزو داشت که من روزی در فیلمی از این کارگردان بازی کنم. اشکان سینمای ایران را خیلی دوست ندارد ولی فیلمهای آقای میرکریمی- به ویژه «خیلی دور، خیلی نزدیک»- را خیلی دوست دارد.
قبل از اینکه صحبت بازی در بههمین سادگی شود، اینقدر «خیلی دور، خیلی نزدیک» را دوست داشتم که 3بار دیده بودمش. کار کردن با میرکریمی تجربه خیلی خوبی بود؛ هم گروه خیلی محترم بود و هم کار خوب پیش رفت.
-
کار کردن با آقای میرکریمی چه ویژگیهایی داشت؟
خود آقای میرکریمی خیلی محترم هستند اولین روزی که میخواستیم کار را شروع کنیم نیمساعت قبل از شروع رسمی کار، ایشان همه گروه را جمع کرد و گفت که اگر کسی بخواهد به بازیگر من حرفی بزند باید از صافی من بگذرد. نمیخواهم هیچ کدام از عوامل گروه بهطور مستقیم با او صحبت کنند. تنها چیزی که اذیتم کرد در روزهای آخر کار پیش آمد؛ خستگی من به این علت بود که میخواستم یک حالت را در تمام مدت فیلمبرداری بازی کنم، نه فقط یک روز را. قرار بود طاهره باورپذیر باشد. از اول به من میگفتند بازی در این فیلم، بازی روی لبه تیغ است و درست هم بود.
کارگردان و فیلمنامهنویس هم لبه پرتگاه بودند. تلاشی که برای حفظ حالتم در طول روزهای فیلمبرداری میکردم باعث شده بود که کمتر با اطرافیانام صحبت کنم. تلفنهای خانهام را بکشم و خانوادهام را کم ببینم. من احساس میکردم باردار هستم و این بازی باری است که باید زمین بگذارم.
درست روزهای آخر کار بود که یکی دو نفر از افراد محترم آن گروه میگفتند رفته تو حس، چقدر تنها مینشینه با یک نقش یک گرفتن چه حسی پیدا کرده. شنیدن این جملههای پراکنده اذیتم میکرد. در حالی که من برای حفظ شخصیت طاهره سعی میکردم در حالت خودم بمانم و کارم را میکردم. اما من فراموش میکنم و آرزو دارم دیگر در همکاری با دیگران این کار را نکنند. اما میخواهم از آقای میرکریمی، آلادپوش، ملکوتی، خدایی و خانم رشیدیان تشکر کنم و در برابرشان تعظیم میکنم. به خاطر اینکه اگر متانت این افراد نبود، نمیتوانستم کارم را درست انجام دهم.
-
صحبتی که بعد از گرفتن سیمرغ کردید هم جالب بود. چرا مهمان ناخوانده؟
وقتی روی صندلی نشسته بودم و قرار بود اسم برنده سیمرغ را بخوانند؛ ضربان قلبم بالا رفته بود و وقتی داشتم بالای سن میرفتم نزدیک بود بخورم زمین. صحبتی که من کردم عذرخواهی از آدمهایی نبود که زمان سیمرغ گرفتن من دست نمیزدند و برای بقیه دست میزدند، من در واقع از طاهره، گروهم و زمان عذرخواهی کردم. خیلیها جمله من را اشتباه فهمیدند. من حرفم را زدم و آدمهای باهوش هم منظورم را فهمیدند. من منظورم این بود که ببخشید اگر شما نمیتوانید انتظار این مهمان ناخوانده را داشته باشید.
-
انتظار گرفتن سیمرغ را داشتید؟
من همه تلاشم را میکردم اما انتظار گرفتن سیمرغ را نداشتم چون شنیده بودم کارگردانهای خیلی خوب، در حال ساختن فیلمشان هستند. فیلمها همزمان در حال تصویربرداری بود. یادم است آقای مجیدی و فرمانآرا سر صحنه فیلمبرداری ما هم آمدند و بعضیها نظر داده بودند که این فیلم ساخته نشود
معتقد بودند فیلمی است که قصه ندارد و قرار است روایت یک زن باشد و زنی هم فیلم را بازی کند که چهره نیست. امید زیادی برای گرفتن سیمرغ نداشتم؛ البته بیشتر از اینکه به فکر درخشیدن باشم، فکر میکردم باید خودم را فراموش کنم و بهترین طاهره را خلق کنم. بیشتر از مطرح شدن خودم و چهره شدنام، اینکه بتوانم بازی خوبی داشته باشم برایم مهم بود.
-
بهعنوان یک زن که از دنیای متفاوتی با دنیای طاهره میآید، نمیخواستید یک جاهایی برای طاهره سرنوشت دیگری را رقم بزنید؟
نه چون طاهره قرار بود همین باشد و من قرار بود به این نقش وفادار باشم. من حق دخالت در نقش را ندارم. شاید اگر هنگامه قاضیانی جای طاهره بود، جور دیگری تصمیم میگرفت ولی طاهره اگر میرفت چه کار باید میکرد؟ من اگر از زندگی مشترک خارج شوم میتوانم ادامه دهم؛ همانطور که جدا شدم و توانستم اما طاهره چهکار میتوانست انجام دهد. یکی از سختترین پلانهایی که گرفتیم سکانس آخر بود.
سر ماجرای گفتن «جانم!» 4 تا برداشت از آن صحنه گرفتیم ولی آقای میرکریمی باز ناراضی بود. من از شدت فشار داشتم سکته میکردم. در آخر آقای میرکریمیگفت که طاهره اینقدر عاشق است که بهانههایش هم از سر عشق است، نه از سر نفرت. وقتی هم امیر صدایش میزند، عاشقانه جواب امیر را میدهد. انگار آن جانم آخر را به امیر، دخترش، پسرش و به همه میگوید. این تفاوت طاهره است با زنی که میخواهد برود.
-
و ماجرای نادیدهگرفتهشدنهای طاهره چه میشود؟
داستان طاهره با خیلی از زنها در موقعیت او متفاوت است. اگر طاهره زنی بود که همسرش بهاش کملطفی میکرد یا اگر زنی بود که اجازه بیرون رفتن نداشت، قضیه فرق میکرد. بهنظر من در حق امیر بی انصافی شده اگر بخواهیم فکر کنیم که طاهره هیچ چیزی در این زندگی ندارد. طاهره کلاس ورزش میرود.
طاهره کلاس شعر میرود. کارت عابر بانک پیش طاهره است ولی آن روز به دلایلی دستگاه قطع میشود. همه این اتفاقها در یک روز میافتد. شوهر طاهره معتاد نیست. وقتی شب با آنهمه خستگی به خانه میآید کیفش را پرت نمیکند. وقتی طاهره و شوهرش در خانه از کنار هم رد میشوند، امیر او را با زیباترین عبارت ترکی صدا میزند. هدف امیر از زندگی، مشارکت بوده است و شاید طاهره پی میبرد که خودش مقصر است که میماند. آنجایی که امیر بوی عطر طاهره را متوجه نمیشود، برای این است که بوی بادمجان غالبتر است. این را منطق دو دوتا چهارتا هم میگوید.
من الان بهترین عطر را بزنم و اینجا بادمجان بسوزد، بوی بادمجان سوخته غالب میشود. امیر وارد میشود، وسایلش میریزد، روز خستهکنندهای داشته است، اما به وسایلش که میریزند لگد نمیزند، مینشیند و وسایلش را جمع میکند. جایی که میگوید: «بچهها اذیتات کردند؟»، نگران طاهره است. اگر قطره روی سرش میریزد نگران کچلی خودش هم هست.
-
امیر شخصیت منفی ماجرا نیست اما یک جاهایی در رابطه غایب است؟
میگویند امیر به طاهره خیانت کرده است. میگویم کجا؟ میگویند جایی که منشی امیر گوشی را برمیدارد. میگویم یک آدم مثل امیر حق ندارد گوشیاش را دایورت کند. ما موبایلمان را دایورت نمیکنیم؟ این بر میگردد به اینکه ما خیلی زود قضاوت میکنیم در جای جای روز طاهره، اثری از ترک کردن نیست. باز میرود برای امیر لباس میخرد. معمولا زنانی که این پارادوکس را دارند خانه را ترک نمیکنند. کسی که مصمم است برود، میرود.
-
این به طبقه اجتماعیاش برنمیگردد؟
من فکر نمیکنم رابطه طاهره با پدر، مادر و برادرش خیلی گرم باشد. وقتی خانوادهاش پیگیر آمدن او میشوند یعنی در آینده هم از او حمایت میکنند. ما زنانی داریم که از سر ناچاری میمانند. زنان تحصیلکردهای هم داریم که نمیروند؛ نمیتوانند ترک کنند.
-
ولی هنگامه قاضیانی متفاوت رفتار میکند؟
بله، من 15 سال پیش متارکه کردم. ابتدای صحبت هم گفتم که من خیلی با طاهره فرق دارم. من برای رفتن دلایل خاص خودم را داشتم. طاهره اگر اذیت میشود خودش هم مقصر است. طاهره ویژگیهای متفاوتی داشت.
-
وجه شخصیتی طاهره برایتان جذاب بود؟
طاهره رازهای مقدساش را با کسی قسمت نمیکرد؛ به این معنی که اگر کسی رازهایش را بگوید دیگر مقدس نیست. این سکوت، طاهره را زیبا میکند. طاهره زن قابلی است، در رفتار با همسایهها نشان میدهد که زن قابل اعتنایی است.
-
شاخصهای زن بودن چه چیزهایی است؟
من کلا زن بودن را دوست دارم؛ نه فمینیسم را قبول دارم نه مردسالاری و نه فرزندسالاری را. ما زنها باید زن بمانیم. اگر قرار است کارکنیم بیاییم زن بودنمان را فنا نکنیم. مرد یک تعریف دارد و زن هم یک تعریف. حفظ این تفاوتها زیباست. اینکه من بگویم میخواهم مرد باشم، افت است.
زمانی که در یونان باستان 100 تا پیکره الهه زن بوده، پیکره مرد نبوده است. زن مظهر زایش است، خالق است. من؛ همین زنی که اینجا نشسته است، به اندازه 100 تا مرد زندگی کردهام. روزهایی که من گذراندم شاید برای مردها خیلی سخت باشد؛ این را که من میگویم، بچهام و اطرافیانام میفهمند. آنها به من میگویند تو اسطورهای. در نهایت همه روزهای سخت از خدا میخواهم زنانگیام را حفظ کند.
-
این روزهای سخت در چه مقطعی پیش آمده؟
من نمیخواهم از روزهای سخت بگویم، نه بهخاطر راز بودناش؛ فکر میکنم جایش نیست. به یک نمونه اشاره کنم؛ زنی که در ایران مطلقه است، خیلی شرایط پیچیدهای دارد و اگر بخواهد سالم زندگی کند، زندگیاش به مدیریت دقیقی احتیاج دارد. آن روزها آنقدر بزرگ است که در یک حجم کوچک نمیگنجد.
-
این مدیریت چگونه اتفاق افتاد؟
من 39 ساله هستم. متارکه کردهام و یک پسر دارم. چون زندگی شخصیام برایم مهم است، معاشرتهایم کم است. من در30 سالگی کار سینمایی را شروع کردم، بعد کار در سینما را کنار گذاشتم و در همین راهروهای تئاترشهر که بخاری هم نداشت، کار را ادامه دادم. من جدا شدهام، دروغ هم نمیگویم، جدایی را هم ترویج نمیکنم؛ میگویم زندگی بعد از طلاق به مدیریت زیادی احتیاج دارد.
جداشدن کار آسانی نیست. باید همه کارهایی که قبل از آن خیلی درگیرش نبودی را خودت انجام دهی، باید خودت آشغالت را دم در بگذاری، باید خودت خرید بروی و خیلی از این بایدها. فیلم «سگکشی» خیلی خوب صحنههای تلخ زندگی یک زن تنها را نشان داد. من جدایی را ترویج نمیکنم ولی اگر در یک زندگی، زن و شوهر با در کنار هم بودنشان میخواهند حرکتها و رفتارهای زشت را به فرزندشان یاد بدهند، بهتر است با هم نباشند. به هر حال خانه قرار است محل آسایش و امنیت باشد.
-
قبل از گفتوگو که حرف میزدیم گفتید خانه من معبد من است. چرا؟
تمام تجربههایی که در این سالهای زندگی در ایران به دست آوردم به من ثابت کردهاست که خانهام باید حریم شخصی من و خانوادهام باشد. خصوصیت مردم ما باعث شده که غیر از خانوادهام و دوستان صمیمیغیرکاریام نخواهم کسی به خانهام بیاید. من نمیخواهم کسی بداند پرده اتاقم چه رنگی است. بر اساس تجربه دیدهام که در موقعیت فعلی من بهتر است روابط خانوادگیام با افراد، کم باشد.
خانه من معبد من است. من پسر بزرگی دارم؛ اشکان 18 سالش است. خیلیها میگویند من و اشکان شبیه خواهر و برادر هستیم. من به اشکان میگویم وقتی خیلی آدمها میگویند من و تو شبیه خواهر و برادر هستیم بهتر است دوستهایت را خانه نیاوری. ما درباره اینکه چگونه حریم خانهمان را حفظ کنیم با هم حرف میزنیم و اشکان موقعیت من را درک میکند. من و اشکان داریم با هم زندگی میکنیم. گاهی از اشکان میپرسم که اگر پیر شوم من را خانه سالمندان میگذاری؟
-
اشکان چه جوابی میدهد؟
گاهی میگوید بگذار آنموقع ببینم ولی این را جدی نمیگوید. من از محبت اشکان به خودم مطمئنام. اشکان بچه این نسل است، سالها آمریکا زندگی کردهایم اما هنوز دست مادرش را میبوسد.
***
سرزمین من
من در خانواده بعد از 8 نوه پسری به دنیا آمدم. عمه بزرگم گفت بعد از 8 نوه پسری این دختر «هنگامه» کرده است، پس اسمش را هنگامه میگذاریم؛ بههمین سادگی! سال 1349 به دنیا آمدم و تا کلاس دوم دبستان هم در مشهد زندگی کردم. به علت موقعیت شغلی مادرم که در بانک صادرات کار میکرد به تهران آمدیم. مادرم اصالتا تهرانی بود.
من 8سال در مشهد زندگی کردهام و خاطرات مهم زندگیام در این شهر رقم خورده است. سال 67 ، بعد از به دنیا آمدن فرزندم- اشکان- به دانشگاه رفتم و در رشته جغرافیای انسانی درس خواندم. با تمام شدن درسم به آمریکا رفتم و در آنجا فوقلیسانس فلسفه غرب از دانشگاه سان فرانسیسکو گرفتم. بعد از تمام شدن درسم به ایران برگشتم. دلیل برگشتنم هم مشخص است؛ اینجا سرزمین من است.
بهرغم تمام چیزهایی که آنجا وجود دارد و اینجا وجود ندارد، ترجیح دادم برگردم. من هدف اصلیام بازیگری بوده و میدانستم در آمریکا در سنی که من بودم، امکان بازی وجود ندارد. فکر میکنم در این زمینه باهوش بودهام. کمک بزرگی که در سالهای زندگیام در آمریکا به من شد، حضور فرهاد آییش و مائده طهماسبی در آمریکا بود. آن سالها این دو هنرمند، تئاتری را در دانشگاه برکلی روی صحنه بردند که تنها کار با ارزشی بود که آن سالها از ایرانیها دیدم. 5ماه بعد سراغشان را گرفتم و شنیدم به ایران برگشتهاند.
بازگشت آنها به ایران تلنگری برای من بود. با خودم فکر کردم آنها بهعنوان 2بازیگر و هنرمند اگر اینجا، جای خوبی برای ماندن بود، نمیرفتند. سالها بعد همان تئاتر را در ایران هم اجرا کردند. در مجموع وقتی از ایران میرفتم تصمیمی برای ماندن نداشتم، فقط احتیاج داشتم که محیط زندگیام عوض شود؛ میخواستم در محیط متفاوتی زندگی کنم.